خیلی بی معرفتید .

پسرم از خدا خواستم به من توانی بده تا بتونم تا آخرین لحظه عمرم  از تو و مامانی حمایت کنم . 

اون شب که تویه بغل بابایی از شدت تب داشتی میسوختی ، چشمام پر از اشک شده بود و  سعی میکردم با اشکهای خودم  پنهون از مامانی بدنت رو که مثل کوره داغ شده بود خنک کنم . 

خودت دیدی که من هم مثل تو لخت شده بودم و بدنت رو به بدنم چسبونده بودم تا بلکه یه کم تبت پایین بیاد . 

پسرم بزرگ میشی و حتی یکی از این شبها هم به یادت نمیمونه . 

راستی یه آدم چقدر میتونه بد باشه . یا یه آدم چقدر میتونه خود خواه باشه . یا یه آدم چقدر میتونه روانی باشه . 

نمیدونم یا من همه اینها هستم یا اونی که میدونی . 

به هر حال  موقع  مریضی تو تنها بودیم . 

تنهای تنها . 

من و مامانی 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا مامان کورش دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ب.ظ http://myfootstep.ir

انشاالله زود زود سلامتی کامل رو به دست بیاره نی نی کوچولوتون . مرسی از بابت لینک . ما هم شما رو می لینکونیم .

من و سارا دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:47 ب.ظ http://manvasara.blogfa.com/

انشالله هیچ موقت خدا پدر و مادرها رو با مریضی و درموندگی بچه هاشون امتحان نکنه

مواظب خودتون باشید که هیچ کس مثل جمع خونواده ی کوچکتون همیار شما نیست

خوش باشید

مامان مریم سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ق.ظ http://eiliya83.blogfa.com

زمانی که ایلیای من ده ماهه بود دچار بیماری سختی شد حتی پزشکان هم دست روی دست گذاشته بودند آن لحظات سخت دوروبرم پراز افراد فامیل بود اما کسی که ایلیا رانجات داد خدا بود هیچ کاری از دست کسی ساخته نبود

مامان ایلیا دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ق.ظ http://iliya85.blogfa.com

الهی قربونت برم پسر کوچولوی ناز نازی که مریض شدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد